عاقبت روز موعود فرارسيد. مقصد ما تركيه...و بعد سوئد بود . تمام راه به سمت فرودگاه را گريستيم، هيچكس حرفی نميزد. من زبانم بند آمده بود، نميدانستم كه چه ميكنم. در فرودگاه چند نفر از دوستان صميمی ام هم آمده بودند ، ميگفتند برو تركيه دوباره برگرد... يه كم بچرخ آب و هوات عوض ميشه، بعد دلت تنگ ميشه بر ميگردي... ولی من خوب ميدانستم كه ديگر راه برگشتی ندارم. با چشمان گريان از همه خداحافظی كردم...مادرم را در آنجا رها كردم...طفلك مادرم...
در سالن ترانزيت رضا را ديدم ، دوست برادرم. قرار بر اين بود كه اگر ماموران جلويش را بگيرند و متوجه پاس جعليش بشوند ، من به سفرم ادامه بدهم. ميترسيدم. از اول هم قرار بود با او همسفر باشم. ولی خلاصه هر دو به داخل هواپيما رفتيم و پريديم. تهران كم كم دور شد و اشكان من سرازير. احساس پشيمانی ميكردم، دوست داشتم همانجا فرياد بزنم آقای راننده نگهدار پياده ميشم!!!.... به سوی آينده ايی ناشناخته در حال پرواز بوديم و ميان زمين و آسمان معلق.
به استانبول رسيديم . قرار بود كه ۲ روزی در آنجا توقف داشته باشيم برای خريدن لباسهای گرم و بعد به آنكارا برويم . در آنكارا پسرخاله رضا دانشجو بود و قرار بر اين شد كه به منزلش برويم ، تا با كمك او بتوانيم ويزای سوئد را بگيريم.مهرداد پسرخاله رضا پسر بسيار بامزه ای بود. تمام روز در حال خنديدن و مسخره بازی بود و در يك خانه دانشجويی زندگی ميكرد.ايام خوشی را در آنكارا گذرانديم .
برای اولين بار در زندگی به ديسكو رفتم. شب تولدم بود. تولد ۱۹ سالگي. برای اولين بار ويسكی سفارش دادم و مست شدم. مست آزادی ... بدون روسری ، با دو پسر كه هيچ خويشاوندی با آنها نداشتم ، در ديسكو مشغول رقص و نوشيدن ويسكی بودم. احساس عجيبی بود. آنزمان خود را آزاد ميپنداشتم، زيرا كه آزادی برای جوان ۱۹ ساله ايی همانند من همين بود و بس.بعد از رفتن به خانه اتفاق غريبی بين من و رضا افتاد. رضا من را در آغوش گرفت و بوسيد. يك دنيا سوال داشتم كه نپرسيدم. نميدانستم چه اتفاقی افتاده ؟ آيا اثرات مستيست يا واقعيت؟ فقط فكر كردم كه صبح فردا همه چيز مشخص خواهد شد؟ رضا پسر خوش قيافه و مهربانی بود. در طول سفر همراه بودن با او به من اعتماد به نفس داده بود. ساده تر بگويم بودنش آرامش بخش بود . تنها كسی بود كه در آن شهر غريب ميشناختم.روزهای تنهايی و دور از خانواده شايد باعث اين همبستگی ميان من و رضا شد. شايد هم كه تكيه گاهی بود برای تسكين دلتنگي.
نميدانم چه بود ؟ نميدانم ....